شنبه

امروز شنبه جالب و هیجان انگیزی بود.

روزم اینجوری شروع شد که اول از خانومه ای که همیشه داخل باشگاه هست و شهریه رو حساب می‌کنه و... خواستم سایزامو بگیره و یه کم باهم حرف زدیم.بعد یه دختره ای توی باشگاه باهام ارتباط گرفت(چیزی که توی این باشگاه جدیده خیلی خیلی کمتر اتفاق میفته)و سنم رو ازم پرسید.بهش که گفتم تعجب کرد.گفت فکر می کردم دبیرستانی باشی.منم گفتم واو چه جالب.معمولا میگفتن بیشتر از سنم نشون میدم.شاید باشگاه رفتنه داره تاثیر خودش رو نشون می‌ده.

آخر بار که می خواستم بیام خونه،خانومه بهم گفت راجع به صحبت های صبح چیزی نمی خواستی بهم بگی؟گفتم صحبتمون کامل شد بنظرم.ممنون.گفت یه لحظه بیا یه چیزی بهت بگم...و یه مقدار صحبتای صبحشو کامل کرد.

بچه چقدر خوبه این اخلاق ها... . اینکه اگه حرفت نیمه تموم بمونه بشه بعد یه تایمی باز هم ادامه اش داد😄من خودم خیلی وقتا پیش اومده که در لحظه چیزی به ذهنم نمی‌رسه ولی بعد گذشت یه تایمی فکرم باز میشه و تحلیل میکنم میبینم می‌تونستم حرف برای گفتن داشته باشم ولی نگفتم و خب...چون ازش گذشته بوده دیگه معمولا بیخیال شدم.

آره برگردیم به خانومه.خانومه یه خرده صحبتهای انگیزشی کرد و سعی کرد انرژی بده و اینا و این قسمتش برام جالب بود که یه سری توصیه هایی اون وسطا می کرد انگار که منو می‌شناسه و در جریان تجربیات زندگیم هست... منطقی تر که فکر کردم،دیدم این قسمتش به صورت کلی برای خیلیا ممکنه پیش بیاد پس میشه همینجور عمومی به همه گفت. در نهایت صحبتش تموم شد و گفت، چیزی نمی‌خوای بگی؟منم دست دادن بهش و گفتم ممنونم از انرژی مثبتت و روز خوبی داشته باشی🤝💗

الان که دارم می‌نویسم و بهش فکر میکنم شاید خودش دلش میخواست با یکی حرف بزنه و درد و دل کنه ولی چون صمیمی نبودیم نتونست مستقیم بگه.راستش تا قبل همین لحظه فکر میکردم برای مشتری مداری این صحبتا رو گفت.البته هنوزم نمیتونم بگم نه کاملا منظورش متفاوت بود.

به هر حال مهم نیست.اگه قرار باشه با هم صمیمی بشیم من حالا حالا ها همین باشگاه رو میرم و فرصت زیاده.

عصری به سر رفتیم دکتر ولی چه دکتر رفتنی بود داداش 😂🤦🏻‍♀️

توی ترافیک توی فاصله ۱۵ثانیه شاید کمتر،آمپر ماشین تا آااااااخر رفت بالا و من که گفتم الان دسته جمعی با ماشین دود میشیم میریم هوا،سریع از ماشین پریدم بیرون و درون کوبیدم به هم.

یه کم بعد مامان گفت خنک شد.بپر بالا😂😂😂

هنوز نشده ببریم تعمیر ولی حدس میزنم همون در کوبیدنه باعث شد ،فن یا ترموستات،هر کدومش که مشکل داشت،یه تکونی بخوره و راه بیفته ولی تا این اوکی شد،ما یه دور تا مرز سکته رفتیم و برگشتیم.

دکتر رفتم.دکتر هم به یه دکتر دیگه ارجاع داد منو.دکتر دومیه فشارمم گرفت.حالا حداقل یکی دو ساعت از اون هیجان گذشته بود ولی بنظر فشارم بالا بود.گفت خانم فشارخونتون مرزی هست.

موقع برگشت هم استرس داشتیم.ماشین نشتی داشت ولی پناه بر خدایی رفتیم و چشم من بدون پلک زدن رو آمپر بود.جالب اینکه نه تنها بالا نرفته بلکه نرمال تر از قبل کار می‌کرد😂😂😂😂🤦🏻‍♀️

خلاصه رسیدیم خونه دیدم یکی از بچه های دانشگاه که می‌خوایم با هم همکاری کنیم و کسب و کار راه بندازیم بهم زنگ زده من متوجه نشدم.من زنگ زدم اون متوجه نشد.خلاصه این پروسه مسخره تا یه چهار پنج باری ادامه داشت و بالاخره موفق به صحبت شدیم.پسره قرار بود یه فایل برام بفرسته و فایلش حاضر نبود.منم با شناختی که ازش داشتم میدونستم داستان چیه😂🤦🏻‍♀️حالا دو ساعت هی مقدمه چینی می کرد و هی مونده بود چجوری بگه که من از کوره در نرم.حالا منم برام مهم نبود ها،لون تصورش اینجوری بود.میگفت فاطمه خوبی؟چه خبر؟منم میگفتم ممنون.سلامتی.میگفت خدا رو شکر.دیکه چه خبر؟😂😂😂😂ایسگامو گرفته بود رسماً😂🤦🏻‍♀️

دیگه برای اینکه این چرخه رو بشکنم گفتم آقای ...هر صحبتی دارید بفرمایید من در خدمتم.

اونم خیلی با احتیاط شروع کرد به گفتن:...ام...راستش من نشستم فکر کردم روی این کار،دیدم که هنوز میشه بیشتر روش فکر کرد و بی گدار به آب نزد و ...😄موقعی داشت این حرفارو میزد،اون کلیپ اینستا تو ذهنم پلی شد که می‌گفت:ترسیدی؟نترس😂😂😂😂

حرفاشو که زد، منم یه پیشنهاد خیلی خوب بهش دادم که هم ازش حمایت کرده باشم و هم بخشی از این دغدغه هاش کمتر بشه و از طرفی دیگه هم اعتماد حاکم توی این قضیه بیشتر بشه.تعریف از خود نباشه واقعا عاشق خودم شدم با اون پیشنهاد منطقی.

در آخر حسی که همیشه از این آدم می گیرم طبق معمول بهم دست داد.از این سبک آدماس که همه ازش خوششون میاد ولی من نمی تونم مثل همه باهاش راحت باشم و همیشه سعی میکنم چه رو در رو چه تلفنی، حد و مرز خودم رو رعایت کنم و تقریبا همیشه اینجوریه که این آدم وقتی میبینه با من راحته و من باهاش راحت نیستم، تو پرش می‌خوره و منم متوجه میشم ولی متاسفانه هیچ جوره در توانم نیست🫠

الان هم که میخوام بخوابم برنامه ام اینه که به زندگیم نظم بدم و هیچ جوره اجازه ندم کسی یا چیزی نظمم رو به هم بزنه.عزمم رو سر این هدف جزم کردم.

شب بخیر قشنگا 🫡

قالب وبلاگ و ابزارهای روزگذر
ابزار پرش به بالا